شماره ٢٦٢: تو زمن پرس قدر روز وصال

تو زمن پرس قدر روز وصال
تشنه داند که چيست آب زلال
ذوق آن جستن از قفس ناگاه
من شناسم نه مرغ فارغ بال
مي توان مرد بهر آن هجران
کش وصال تو باشد از دنبال
اين منم، اين منم به خدمت تو
اي خوشم حال و اي خوشم احوال
اين تويي، اين تويي برابر من
اي خوشم بخت و اي خوشم اقبال
وحشي اسباب خوشدلي همه هست
اي دريغا دو جام مالامال