شماره ٢٤٩: مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش

مستحق کشتنم خود قائلم زارم بکش
بي گنه مي کشتيم ، اکنون گنهکارم بکش
تيغ بيرحمي بکش اول زبانم را ببر
پس بيازار و پس از حرمان بسيارم بکش
جرم مي آيد زمن تا عفو مي آيد ز تو
رحم را حديست ، از حد رفت ، اين بارم بکش
وحشيم من کشتن من اينکه رويت بنگرم
روي خود بنما و از شادي ديدارم بکش