تن اگر نبود ز نزدکان چو شد گو دور باش
ديده در وصل است پا از بزم گو مهجور باش
در نگاهي کان به هر ماهي کني آنهم ز دور
سهل باشد گو عنايت گونه منظور باش
يک نگاه لطف از چشم تو ما را مي رسد
گو کسي کاين نيز نتواند که بيند کور باشد
بزم بدمستان عشق است اين به حکمت باده نوش
ساقي مجلس شود هم مست و هم مخمور باش
لطف با اغيار و کين با ما تفاوت از کجاست
با همه هر نوع مي باشي به يک دستور باش
سيل بي لطفي همين سر در بناي ما مده
خانه ما يا همه ويرانه يا معمور باش
کار ما و کار وحشي پيش تيغت چون يکيست
گو دلت بي رحم و بازوي ستم پر زور باش