اي دل به بند دوري او جاودانه باش
اي صبر پاسبان در بند خانه باش
اي سر به خاک تنگ فرو رو ، ترا که گفت
در بند کسر حرمت اين آستانه باش
هرگز ميان عاشق و معشوق بعد نيست
سد ساله راه فاصله گو در ميانه باش
سد دوزخم زبانه کشد عشق خود يکيست
گو يک زبان بر سر آمد سد زبانه باش
وحشي نگفتمت که کمانش نمي کشي
حالا بيا خدنگ بلا را نشانه باش