شماره ٢٣٤: هست از رويت مرا سد گونه حيراني هنوز

هست از رويت مرا سد گونه حيراني هنوز
وز سر زلف تو انواع پريشاني هنوز
سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان
جان بر آمد از غم و غم همدم جاني هنوز
اي که گويي پيش او اظهار درد خويش کن
خوب مي گويي ولي او را نمي داني هنوز
گرچه عمري شد که کشت از درد استغنا مرا
در رخش پيداست آثار پشيماني هنوز
وحشي از طرز سخن بگذر که اينجا عام نيست
طرز خاص نکته پردازان کاشاني هنوز