آخر اي مغرور گاهي زير پاي خود نگر
زير پاي خود سر عجز گداي خود نگر
اين چه استغنا و ناز است ، اين چه کبر و سرکشيست
حسبه لله به سوي مبتلاي خود نگر
چون خرامي غمزه را بنشان بر آن دنبال چشم
نيمکشت ناز خلقي بر قفاي خود نگر
اين مبين جانا که آسان پنجه صبرم شکست
زور بازوي غم مرد آزماي خود نگر
باورت گر نيست از وحشي که مي سوزد ز تو
چاک در جانش فکن داغ وفاي خود نگر