شماره ٢١٧: به لب بگوي که آن خنده نهان نکند

به لب بگوي که آن خنده نهان نکند
مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند
تو خود مرا چه کني ليک چشم را فرماي
که آن نگه که تو کردي زمان زمان نکند
تو رنجه اي زمن و ميل من ولي چکنم
بگو که ناز توام دست در ميان نکند
گرم مجال نگاهي بود زمان چکنم
حکايتي که نگه مي کند زبان نکند
هزار سود در اين بيع هست خواهي ديد
مرا بخر که خريدار من زيان نکند
جفا و هر چه کند گو به من خداوند است
وليک نسبت ما را به اين و آن نکند
بس است جور ز صبر آزمود وحشي را
هزار بار کسي را کس امتحان نکند