شماره ٢١٥: روزها شد تا کسم پيرامن اين در نديد

روزها شد تا کسم پيرامن اين در نديد
تا تو گفتي دور شو زين در کسم ديگر نديد
سوخت ما را آنچنان حرمان عاشق سوز ما
کز تنم آن کو نشان مي جست خاکستر نديد
الوداع اي سر که ما را مي برد سوداي عشق
بر سر راهي که هر کس رفت آنجا سر نديد
مرد عشق است آنکه گر عالم سپاه غم گرفت
تاخت در ميدان و بر بسياري لشکر نديد
گر چه وحشي ناخوشيها ديد و سختيها ولي
سخت تر از روزگار هجر و ناخوشتر نديد