شماره ٢٠٩: جنوني داشتم زين پيش بازم آن جنون آمد

جنوني داشتم زين پيش بازم آن جنون آمد
مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد
که دارد باطل السحري که بر بازوي جان بندم
که جادوي قديمي بر سر سحر و فسون آمد
ندانم چون شود انجام مجلس کان حريف افکن
ميي افکند در ساغر کزان مي بوي خون آمد
سپر انداختيم اينست اگر چين خم ابرو
که زور اين کمان از بازوي طاقت فزون آمد
مرا خواني و من دوري کنم با يک جهان رغبت
چنين باشد بلي آن کس که بختش واژگون آمد
مگو وحشي چگونه آمدت اين مهر در سينه
همي دانم که خوب آمد نمي دانم که چون آمد