دلم خود را به نيش غمزه اي افکار مي خواهد
شکايت دارد از آسودگي، آزار مي خواهد
بلا اينست کاين دل بهر ناز و عشوه مي ميرد
ز نيکويان نه تنها خوبي رخسار مي خواهد
دل از دستي بدر بردن نباشد کار هر چشمي
نگاه پر تصرف غمزه پر کار مي خواهد
بود آهو که صيادش به يک تير افکند در خون
دلي را صيد کردن کوشش بسيار مي خواهد
غلامي هست وحشي نام و مي خواهد خريداري
به بازار نکو رويان که خدمتکار مي خواهد