شماره ١٩٧: که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآيد

که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآيد
کلاه کج نهد از ناز و بر سرگذر آيد
رسيد بار دگر بار حسن حکم چه باشد
دگر که از نظر افتد که باز در نظر آيد
ز سوي مصر به کنعان عجب رهيست که باشد
هنوز قافله در مصر و قاصد و خبر آيد
کمينه خاصيت عشق جذبه ايست که کس را
ز هر دري که پرانند بيش ، بيشتر آيد
سبو به دوش و صراحي به دست و محتسب از پي
نعوذبالله اگر پاي من به سنگ بر آيد
مگو که وحشيم آيد ز پي اگر بروم من
چه مانعست نيايد چرا به چشم و سر آيد