مي کشم زان تند خو گر صد تغافل مي کند
ديگري باشد کجا چندين تحمل مي کند
مي کند فرياد بلبل از کمال شوق باد
غنچه گويا خنده اي در کار بلبل مي کند
بر رخ چون زر سرشک همچو سيمم ديد و گفت
اين گدا را بين که اظهار تجمل مي کند
زلف او دل برد و کاکل در پي جانست واي
کانچه با جانم نکرد آن زلف، کاکل مي کند
مي کند بي نوگلي خونابه دل در کنار
در چمن وحشي چنين دامن پر از گل مي کند