شماره ١٦٠: گر ديده به دريوزه ديدار نيايد

گر ديده به دريوزه ديدار نيايد
دل در نظر يار چنين خوار نيايد
ور دعوي جانبازي عشقي نکند دل
بر جان کسي اينهمه آزار نيايد
فرماندهي کشور جان کار بزرگيست
نو دولت حسني، ز تو اين کار نيايد
ندهد دل ما گوشه هجر تو به سد وصل
عادت به قفس کرده به گلزار نيايد
با بوي بسازم که گل باغچه وصل
بيش از بغل و دامن اغيار نبايد
ناپخته ثمر اينهمه غوغاي خريدار
نو باوه اين باغ به بازار نيايد
بس ذوق که حاصل کند از زمزمه عشق
از وحشي اگر يار مرا عار نيايد