شماره ١٣٦: به راز عشق زبان در ميان نمي باشد

به راز عشق زبان در ميان نمي باشد
زبان ببند که آنجا بيان نمي باشد
ميان عاشق و معشوق يک کرشمه بس است
بيان حال به کام و زبان نمي باشد
دل رميده من زخم دار صيد گهيست
که زخم صيد به تير و کمان نمي باشد
از آن روايي بازار کم عيارانست
که در ميان محک امتحان نمي باشد
اگر به من نشوي مهربان درين غرضيست
کسي به خلق تو نامهربان نمي باشد
به عالمي که منم منتهاي غصه مپرس
که قطع مدت و طي زمان نمي باشد
زبان به کام مکش وحشي از فسانه عشق
بگو که خوشتر ازين داستان نمي باشد