گل چيست اگر دل ز غم آزاد نباشد
از گل چه گشايد چو دلي شاد نباشد
خواهم که ز بيداد تو فرياد برآرم
چندان که دگر طاقت فرياد نباشد
شهري که در او همچو تو بيدادگري هست
بيدادکشان را طمع داد نباشد
پروانه که و ، محرمي خلوت فانوس
چون در حرم شمع ره باد نباشد
سنگي به ره توسن شيرين نتوان يافت
کاتش به دلش از غم فرهاد نباشد
وحشي چه کني ناله که معمور نشد دل
بگذار که اين غمکده آباد نباشد