خوش آن کو غنچه سان با گلعذاري همنشين باشد
صراحي در بغل جام ميش در آستين باشد
ز دستت هر چه ميآمد به ارباب وفا کردي
نکردي هيچ تقصيري وفاداري همين باشد
رقيبا مي دهي بيمم که دارد قصد خون ريزيت
ازين بهتر چه خواهد بود يا رب اينچنين باشد
کجا گفتن توان شرح غم محمل نشين خود
اگر همچون جرس ما را زبان آهنين باشد
به هر ويرانه کانجا وحشي ديوانه جا گيرد
ز هر سو دامني پرسنگ طفلي در کمين دارد