چه گويمت که چه با جانم اشتياق نکرد
چه کارها که به فرموده فراق نکرد
زمانه وصل ترا سد سبب مهيا ساخت
ولي چه سود که اقبالم اتفاق نکرد
هزار نقش وفاقم نمود ظاهر بخت
وليک باطن خود ساده از نفاق نکرد
کليد دار عنايت وسيله ها انگيخت
وليک بخت بدم با تو هم وثاق نکرد
چه ذوق از اينهمه تنگ شکر، که بخت گشود
چو دفع تلخي هجر تو از مذاق نکرد
شد از فراق به يک ذره صبر راضي و نيست
کسي که طاقت او را غم تو طاق نکرد
مذاق وحشي و اين درد و غم که ساقي وقت
نصيب ساغر ما باده رواق نکرد