دلم امروز از آن لب هر زمان شکري دگر دارد
زبان کز شکوه ام پر زهر بود اکنون شکر دارد
دگر راه کدامين کاروان صبر خواهد زد
که چشمش سد نگهبان در کمينگاه نظر دارد
به يک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادا
دگر نامد ز من يادش بلي صحبت اثر دارد
دعاهاي سحر گويند مي دارد اثر آري
اثر مي دارد اما کي شب عاشق سحر دارد
ز هر کس بيشتر مهر تو دارم وين دليلم بس
که هر کس را فزونتر مهر ، حسرت بيشتر دارد
عجب نبود ز وحشي گريه هاي تلخ ناکامي
که زهرآلوده پيکانهاي حسرت بر جگر دارد