باده کو تا خرد اين دعوي بيجا ببرد
بي خودي آيد و ننگ خودي از ما ببرد
خوش بهشتيست خرابات کسي کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاويد ز دنيا ببرد
ما و ميخانه که تمکين گدايي در او
شوکت شاهي اسکندر و دارا ببرد
جام مي کشتي نوح است چه پروا داريم
گر چه سيلاب فنا گنبد والا ببرد
جرعه پير خرابات بر آن رند حرام
که به پيش دگري دست تمنا ببرد
عرصه ما به مروت که ز عالم کم شد
هدهدي کو که به سر منزل عنقا ببرد
شاخ خشکيم به ما سردي عالم چه کند
پيش ما برگ و بري نيست که سرما ببرد
خانه آتش زدگانيم ستم گو ميتاز
آنچه اندوخته باشيم به يغما ببرد
وحشي از رهزن ايام چه انديشه کنيم
ما چه داريم که از ما نبرد يا ببرد