گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت
آتش به جاي آب ز چشمم فشاند و رفت
آمد چو باد و مضطربم کرد همچو برق
وز آتشم زبانه به گردون رساند و رفت
برخاستم که دست دعايي برآورم
دشنام داد و راه دگر کرد و راند و رفت
از پي دويدمش که عنان گيريي کنم
افراشت تازيانه و مرکب جهاند و رفت
وحشي نشد نصيبم ازو تازيانه اي
چشمم به حسرت از پي او بازماند و رفت