شماره ٩١: پر گشت دل از راز نهاني که مرا هست

پر گشت دل از راز نهاني که مرا هست
نامحرم راز است زباني که مرا هست
با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت
از درد همين است فغاني که مرا هست
اي دل سپري ساز ز پولاد صبوري
با عربده سخت کماني که مرا هست
مشهور جهان ساخت بر آواز عزيزش
در کوي تو رسواي جهاني که مرا هست
باديست که با بوي تو يک بار نياميخت
اين محرم پيغام رساني که مرا هست
محروم کن گردنم از طوق دگرهاست
از داغ وفاي تو نشاني که مرا هست
يک خنده رسمي ز تو ننهاده ذخيره
اين چشم به حسرت نگراني که مرا هست
زايل نکند چين جبين و نگه چشم
بر لطف نهان تو گماني که مرا هست
وحشي تو بده جان که نيايد به عيادت
اين يار خوش قاعده داني که مرا هست