يک التفات ز فرماندهان نازم نيست
ز دور رخصت يک سجده نيازم نيست
منه به گوشه طاق بلند استغنا
کليد وصل ، که دستي چنان درازم نيست
خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع
و گرنه ز آتش سوزنده احترازم نيست
مرا به کنگره وصل او صلا مزنيد
که آن پري که شما ديده ايد بازم نيست
حديث ترک وفا گو زبان به صرفه بگو
که اعتماد بر اين صبر حيله سازم نيست
صلاح کار در انکار عشق بينم ليک
تحملي که بود پرده پوش رازم نيست