شماره ٨٤: وقت برقع ز رخ کشيدن نيست

وقت برقع ز رخ کشيدن نيست
رخ بپوشان که تاب ديدن نيست
بر من خسته بين و تند مران
که مرا قوت دويدن نيست
با که گويم غمت که در مجلس
زهره گفتن وشنيدن نيست
من خود از حيرت تو خاموشم
حاجت منع و لب گزيدن نيست
ميرمد وحشي آن غزال از من
هرگزش ميل آرميدن نيست