آنکه بي ما ديد بزم عيش و در عشرت نشست
گو مهيا شو که مي بايد به سد حيرت نشست
آمدم تا روبم و در چشم نوميدي زنم
گرد حرماني که بر رويم در اين مدت نشست
بزم ما را بهر چشم بد سپندي لازمست
غير را مي بايد اندر آتش غيرت نشست
مسند خواري بياراييد پيش تخت ناز
زانکه خواهيم آمد و ديگر به سد عزت نشست
وحشي آمد بر در رد و قبولت حکم چيست
رفت اگر نبود اجازت ور بود رخصت نشست