شماره ٤٧: در دل همان محبت پيشينه باقي است

در دل همان محبت پيشينه باقي است
آن دوستي که بود در اين سينه باقي است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آيينه باقي است
از ما فروتني ست بکش تيغ انتقام
بر خاطر شريفت اگر کينه باقي است
نقدينه وفاست همان بر عيار خويش
قفلي که بود بر در گنجينه باقي است
وحشي اگر ز کسوت رندي دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقه پشمينه باقي است