شماره ٤٤: امروز ناز عذر جفاهاي رفته خواست

امروز ناز عذر جفاهاي رفته خواست
عذري که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
من بنده نگه که به سد شرح و بسط گفت
حرف عنايتي که تبسم، نگفته خواست
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد
درهاي راز هم که نگاهش نسفته خواست
لطف آمد و تلافي سد ساله مي کند
خشم ارچه کرد هر چه در اين يک دو هفته خواست
بارد به وقت خود همه باران التفات
ابر عنايتي که رياضي شکفته خواست
دل را نويد کاتش خوي تو پاک سوخت
خار و خسي کش از سر آن کوي رفته خواست
شکر خدا را که مرد به بيداري فراق
وحشي کسي که ديده بخت تو خفته خواست