شماره ٤٣: خوار مي کن ، زار مي کش، منتت بر جان ماست

خوار مي کن ، زار مي کش، منتت بر جان ماست
خواري ظاهر گواه عزت پنهان ماست
چشم ظاهر بين بر آزار است واي ار بنگرد
اين گلستانها که پنهان زير خارستان ماست
ترک ما کردي و مهر و لطف بيعت با تو کرد
ناز و استغنا ولي هم عهد و هم پيمان ماست
بي رضاي ماست سويت آمدن از ما مرنج
اين نه جرم ما گناه پاي نافرمان ماست
بر وجود ما طلسمي بسته حرمان درت
کانچه غير از ماست ديوار و در زندان ماست
تلخ داروي است زهر چشم و ترک نوشخند
ليکن آن دردي که ما داريم اين درمان ماست
عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنيست
بي خرد وحشي که در انديشه سامان ماست