شماره ٤٠: خوش است بزم ولي پر ز خائن راز است

خوش است بزم ولي پر ز خائن راز است
سخن به رمز بگويم که غير، غماز است
که بر خزانه اين رازهاي پنهان زد؟
که قفل تافته افتاده است و در باز است
به اعتماد کس اي غنچه راز دل مگشاي
که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است
نه زخم ماست همين از کمان دشمن و بس
که دوست نيز کمان ساز و ناوک انداز است
زمان قهقهه کبک ، خوش دراز کشيد
مجال گريه خونين و چنگل باز است
حذر ز وحشت اين آستانه کن وحشي
غبار بال بر افشان که وقت پرواز است