شماره ٣٥: ياد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست

ياد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
خوي گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالين من آن سست پيمان زود خاست
دوش در مجلس به بوي زلف او آهي زدم
آتشي افتاد در مجمر که دود از عود خاست
از سرود درد من در بزم او افتاد شور
ني ز درد من بناليد و فغان از رود خاست
گر چه وحشي خاک شد بنشست همچون گردباد
از زمين ديگر به عزم کعبه مقصود خاست