شماره ٢٦: دلم را بود از آن پيمان گسل اميد ياريها

دلم را بود از آن پيمان گسل اميد ياريها
به نوميدي کشيد آخر همه اميدواريها
رقيبان را ز وصل خويش تا کي معتبر سازي
مکن جانا که هست اين موجب بي اعتباريها
به اغيار از تو اين گرم اختلاطيها که من ديدم
عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباريها
به سد خواري مرا کشتي وفا داري همين باشد
نکردي هيچ تقصير، از تو دارم شرمساريها
شب غم کشت ما را ياد باد آن روز خوش وحشي
که مي کرد از طريق مهر ما را غمگساريها