سد حيف از محبت بيش از قياس ما
با بيوفاي حق وفا ناشناس ما
بودي به راه سيل بسي به که راه او
طرح بناي عشق محبت اساس ما
عيبش کنند ناگه و باشد به جاي خويش
گو دور دار اطلس خويش از پلاس ما
ما را به دست رشک مده خود بکش به جور
اينست از مروت تو التماس ما
کفران نعمتش سبب قطع وصل شد
زينش بتر سزاست دل ناسپاس ما
ترسم که نايدش به نظر بند پاره نيز
دارد اگر نگاه تو زينگونه پاس ما
وحشي ازين عزا بدرآييم ، تا به کي
باشد کهن پلاس مصيبت لباس ما