شماره ٢١: کس نزد هرگز در غمخانه اهل وفا

کس نزد هرگز در غمخانه اهل وفا
گر بدو گويند بر در ، کيست گويد آشنا
چيست باز اين زود رفتن يا چنين دير آمدن
بعد عمري کامدي بنشين زماني پيش ما
چون نمي آيد به ساحل غرقه درياي عشق
مي زند بيهوده از بهر چه چندين دست و پا
گفته اي هر جا که مي بينم فلان را مي کشم
خوش نويدي داده اي اما نمي آري بجا
چهره خاک آلود وحشي مي رسد چون گرد باد
از کجا مي آيد اين ديوانه سر در هوا