شماره ١٨: ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا

ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا
پيدا شده فتيله زخم پنهان مرا
تا زد به نام من غم او قرعه جنون
شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا
عمري به سر سبوي حريفان کشيده ام
هرگز نديده است کسي سرگران مرا
از يک نفس برآر ز من دود شمعسان
نبود اگر به بزم تو ، بند زبان مرا
وحشي ببين که يار به عشرت سرا نشست
بيرون در گذاشت به حال سگان مرا