شماره ١٠: نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را

نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
تغيير طالع چون کنم اين اختر بد روز را
کي باشد از تو طالعم کاين بخت اختر سوخته
گرداند از تأثير خود ، سد اختر فيروز را
دل رام دستت شد ولي بر وي ميفشان آستين
ترسم که ناگه رم دهي اين مرغ دست آموز را
بر جيب صبرم پنجه زد عشقي، گريبان پاره کن
افتاده کاري بس عجب دست گريبان دوز را
کم باد اين فارغ دلي کو سد تمنا مي کند
سد بار گردم گرد سر عشق تمناسوز را
با آنکه روز وصل او دانم که شوقم مي کشد
ندهم به سد عمر ابد يک ساعت آن روز را
وحشي فراغت مي کند کز دولت انبوه تو
سد خانه پر اسباب شد جان ملال اندوز را