شماره ٧: طي زمان کن اي فلک ، مژده وصل يار را

طي زمان کن اي فلک ، مژده وصل يار را
پاره اي از ميان ببر اين شب انتظار را
شد به گمان ديدني، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشانده ام جان اميدوار را
هم تو مگر پياله اي، بخشي از آن مي کهن
ور نه شراب ديگري نشکند اين خمار را
شد ز تو زهر خوردنم مايه رشک عالمي
بسکه به ذوق مي کشم اين مي ناگوار را
نيم شرر ز عشق بس تا ز زمين عافيت
دود بر آسمان رسد خرمن اعتبار را
وحشي اگر تو عاشقي کو نفس تورا اثر
هست نشانه اي دگر سينه داغدار را