راندي ز نظر، چشم بلا ديده ما را
اين چشم کجا بود ز تو، ديده ما را
سنگي نفتد اين طرف از گوشه آن بام
اين بخت نباشد سر شوريده ما را
مرديم به آن چشمه حيوان که رساند
شرح عطش سينه تفسيده ما را
فرياد ز بد بازي دوري که برافشاند
اين عرصه شترنج فرو چيده ما را
هجران کسي، کرد به يک سيلي غم کور
چشم دل از تيغ نترسيده ما را
ما شعله شوق تو به سد حيله نشانديم
دامن مزن اين آتش پوشيده ما را
ناگاه به باغ تو خزاني بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجيده ما را
با اشک فرو ريخت ستمهاي تو وحشي
پاشيد نمک، جان خراشيده ما را