شماره ٦٢٧: به عاقبت بپريدي و در نهان رفتي

به عاقبت بپريدي و در نهان رفتي
عجب عجب به کدامين ره از جهان رفتي
بسي زدي پر و بال و قفص دراشکستي
هوا گرفتي و سوي جهان جان رفتي
تو باز خاص بدي در وثاق پيرزني
چو طبل باز شنيدي به لامکان رفتي
بدي تو بلبل مستي ميانه جغدان
رسيد بوي گلستان به گل ستان رفتي
بسي خمار کشيدي از اين خمير ترش
به عاقبت به خرابات جاودان رفتي
پي نشانه دولت چو تير راست شدي
بدان نشانه پريدي و زين کمان رفتي
نشان هاي کژت داد اين جهان چو غول
نشان گذاشتي و سوي بي نشان رفتي
تو تاج را چه کني چونک آفتاب شدي
کمر چرا طلبي چونک از ميان رفتي
دو چشم کشته شنيدم که سوي جان نگرد
چرا به جان نگري چون به جان جان رفتي
دلا چه نادره مرغي که در شکار شکور
تو با دو پر چو سپر جانب سنان رفتي
گل از خزان بگريزد عجب چه شوخ گلي
که پيش باد خزاني خزان خزان رفتي
ز آسمان تو چو باران به بام عالم خاک
به هر طرف بدويدي به ناودان رفتي
خموش باش مکش رنج گفت و گوي بخسب
که در پناه چنان يار مهربان رفتي