شماره ٤٧٥: بار ديگر عزم رفتن کرده اي

بار ديگر عزم رفتن کرده اي
بار ديگر دل چو آهن کرده اي
ني چراغ عشرت ما را مکش
در چراغ ما تو روغن کرده اي
الله الله کاين جهان از روي خود
پرگل و نسرين و سوسن کرده اي
الله الله تا نگويد دشمني
دوستي و کار دشمن کرده اي
الله الله بندگان را جمع دار
اي که عالم را تو روشن کرده اي
بار ديگر تو به يک سو مي نهي
عشقبازي ها که با من کرده اي
الله الله کز نثار آستين
نفس بد را پاکدامن کرده اي
کان زرکوبان صلاح الدين که تو
همچو مه از سيم خرمن کرده اي