اي بکرده رخت عشاقان گرو
خون مريز اين عاشقان را و مرو
بر سر ره تو ز خون آثار بين
هر طرف تو نعره خونين شنو
گفتم اين دل را که چوگانش ببين
گر يکي گويي در آن چوگان بدو
گفت دل کاندر خم چوگان او
کهنه گشتم صد هزاران بار و نو
کي نهان گردد ز چوگان گوي دل
کاندر آن صحرا نه چاه است و نه گو
گربه جان عطسه شير ازل
شير لرزد چون کند آن گربه مو
زر کان شمس تبريزي است اين
صاف باشد گر بجويي جو به جو