اي عشق تو موزونتري يا باغ و سيبستان تو
چرخي بزن اي ماه تو جان بخش مشتاقان تو
تلخي ز تو شيرين شود کفر و ضلالت دين شود
خار خسک نسرين شود صد جان فداي جان تو
در آسمان درها نهي در آدمي پرها نهي
صد شور در سرها نهي اي خلق سرگردان تو
عشقا چه شيرين خوستي عشقا چه گلگون روستي
عشقا چه عشرت دوستي اي شادي اقران تو
اي بر شقايق رنگ تو جمله حقايق دنگ تو
هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو
بي تو همه بازارها پژمرده اندر کارها
باغ و رز و گلزارها مستسقي باران تو
رقص از تو آموزد شجر پا با تو کوبد شاخ تر
مستي کند برگ و ثمر بر چشمه حيوان تو
گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بي خزان
تا برفشاند برگ خود بر باد گل افشان تو
از اختران آسمان از ثابت و از سايره
عار آيد آن استاره را کو تافت بر کيوان تو
اي خوش منادي هاي تو در باغ شادي هاي تو
بر جاي نان شادي خورد جاني که شد مهمان تو
من آزمودم مدتي بي تو ندارم لذتي
کي عمر را لذت بود بي ملح بي پايان تو
رفتم سفر بازآمدم ز آخر به آغاز آمدم
در خواب ديد اين پيل جان صحراي هندستان تو
صحراي هندستان تو ميدان سرمستان تو
بکران آبستان تو از لذت دستان تو
سودم نشد تدبيرها بسکست دل زنجيرها
آورد جان را کشکشان تا پيش شادروان تو
آن جا نبينم ماردي آن جا نبينم باردي
هر دم حياتي واردي از بخشش ارزان تو
اي کوه از حلمت خجل وز حلم تو گستاخ دل
تا درجهد ديوانه اي گستاخ در ايوان تو
از بس که بگشادي تو در در آهن و کوه و حجر
چون مور شد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو
گر تا قيامت بشمرم در شرح رويت قاصرم
پيموده کي تاند شدن ز اسکره عمان تو