مرغ خانه با هما پر وا مکن
پر نداري نيت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
وز مري تو خويش را رسوا مکن
درزيا آهنگري کار تو نيست
تو نداني فعل آتش ها مکن
اول از آهنگران تعليم گير
ور نه بي تعليم تو آن را مکن
چون نه اي بحري تو بحر اندرمشو
قصد موج و غره دريا مکن
ور کني پس گوشه کشتي بگير
دست خود را تو ز کشتي وا مکن
گر بيفتي هم در آتش کشتي بيفت
تکيه تو بر پنجه و بر پا مکن
چرخ خواهي صحبت عيسي گزين
ور نه قصد گنبد خضرا مکن
ميوه خامي مقيم شاخ باش
بي معاني ترک اين اسما مکن
شمس تبريزي مقيم حضرت است
تو مقام خويش جز آن جا مکن