پيش چنين جمال جان بخش چون نميرم
ديوانه چون نگردم زنجير چون نگيرم
چون باده تو خوردم من محو چون نگردم
تو چون ميي من آبم تو شهد و من چو شيرم
بگشا دهان خود را آن قند بي عدد را
عذر ار نمي پذيري من عشوه مي پذيرم
داني که از چه خندم از همت بلندم
زيرا به شهر عشقت بر عاشقان اميرم
با عشق لايزالي از يک شکم بزادم
نوعشق مي نمايم والله که سخت پيرم
آن چشم اگر گشايي جز خويش را نشايي
ور اين نظر گشايي داني که بي نظيرم
اندر تنور سردان آتش زنم چو مردان
و اندر تنور گرمان من پخته تر خميرم
در لطف همچو شيرم اندر گلو نگيرم
تا در غلط نيفتي گر شور چون پنيرم
در عشق شمس تبريز سلطان تاجدارم
چون او به تخت آيد من پيش او وزيرم