چون همه ياران ما رفتند و تنها مانديم
يار تنهاماندگان را دم به دم مي خوانديم
جمله ياران چون خيال از پيش ما برخاستند
ما خيال يار خود را پيش خود بنشانديم
ساعتي از جوي مهرش آب بر دل مي زديم
ساعتي زير درختش ميوه مي افشانديم
ساعتي مي کرد بر ما شکر و گوهر نثار
ساعتي از شکر او ما مگس مي رانديم
چون خيال او درآمد بر درش دربان شديم
چون خيال او برون شد ما در اين درمانديم