شماره ٧٦٠: امروز مرا چه شد چه دانم
امروز مرا چه شد چه دانم
امروز من از سبک دلانم
در ديده عقل بس مکينم
در ديده عشق بي مکانم
افسوس که ساکن زمينم
انصاف که صارم زمانم
اين طرفه که با تن زميني
بر پشت فلک همي دوانم
آن بار که چرخ برنتابد
از قوت عشق مي کشانم
از سينه خويش آتشش را
تا سينه سنگ مي رسانم
از لذت و از صفاي قندش
پرشهد شده ست اين دهانم
از مشکل شمس حق تبريز
من نکته مشکل جهانم