من با تو حديث بي زبان گويم
وز جمله حاضران نهان گويم
جز گوش تو نشنود حديث من
هر چند ميان مردمان گويم
در خواب سخن نه بي زبان گويند
در بيداري من آن چنان گويم
جز در بن چاه مي ننالم من
اسرار غم تو بي مکان گويم
بر روي زمين نشسته باشم خوش
احوال زمين بر آسمان گويم
معشوق همي شود نهان از من
هر چند علامت نشان گويم
جان هاي لطيف در فغان آيند
آن دم که من از غمت فغان گويم