بيا با هم سخن از جان بگوييم
ز گوش و چشم ها پنهان بگوييم
چو گلشن بي لب و دندان بخنديم
چو فکرت بي لب و دندان بگوييم
به سان عقل اول سر عالم
دهان بربسته تا پايان بگوييم
سخندانان چو مشرف بر دهانند
برون از خرگه ايشان بگوييم
کسي با خود سخن پيدا نگويد
اگر جمله يکيم آن سان بگوييم
تو با دست تو چون گويي که برگير
چو همدستيم از آن دستان بگوييم
بداند دست و پا از جنبش دل
دهان ساکن دل جنبان بگوييم
بداند ذره ذره امر تقدير
اگر خواهي مثال آن بگوييم