مگردان روي خود اي ديده رويم
به من بنگر که تا از تو برويم
سبوي جسمم از چشمه ات پرآب است
مکن اي سنگ دل مشکن سبويم
تو جويايي و من جويانتر از تو
کي داند تو چه جويي من چه جويم
همين دانم که از بوي گل تو
مثال گل قبا در خون بشويم
منم ضراب و عشقت چون ترازو
از اين خاموش گويا چند گويم
زهي مشکل که تو خود سو نداري
و من در جستن تو سو به سويم
تو اندر هيچ کويي درنگنجي
و من اندر پي تو کو به کويم