شماره ٧٢١: به پيش باد تو ما همچو گرديم

به پيش باد تو ما همچو گرديم
بدان سو که تو گردي چون نگرديم
ز نور نوبهارت سبز و گرميم
ز تأثير خزانت سرد و زرديم
ز عکس حلم تو تسليم باشيم
ز عکس خشم تو اندر نبرديم
عدم را برگماري جمله هيچيم
کرم را برفزايي جمله مرديم
عدم را و کرم را چون شکستي
جهان را و نهان را درنورديم
چو ديديم آنچ از عالم فزون است
دو عالم را شکستيم و بخورديم
به چشم عاشقان جان و جهانيم
به چشم فاسقان مرگيم و درديم
زمستان و تموز از ما جدا شد
نه گرميم اي حريفان و نه سرديم
زمستان و تموز احوال جسم است
نه جسميم اين زمان ما روح فرديم
چو نطع عشق خود ما را نمودي
به مهره مهر تو کاستاد نرديم
چو گفتي بس بود خاموش کرديم
اگر چه بلبل گلزار و ورديم