من از عالم تو را تنها گزينم
روا داري که من غمگين نشينم
دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان وگر حزينم
بجز آنچ تو خواهي من چه باشم
بجز آنچ نمايي من چه بينم
گه از من خار روياني گهي گل
گهي گل بويم و گه خار چينم
مرا تو چون چنان داري چنانم
مرا تو چون چنين خواهي چنينم
در آن خمي که دل را رنگ بخشي
چه باشم من چه باشد مهر و کينم
تو بودي اول و آخر تو باشي
تو به کن آخرم از اولينم
چو تو پنهان شوي از اهل کفرم
چو تو پيدا شوي از اهل دينم
بجز چيزي که دادي من چه دارم
چه مي جويي ز جيب و آستينم