حسودان را ز غم آزاد کردم
دل گله خران را شاد کردم
به بيدادان بدادم داد پنهان
ولي در حق خود بيداد کردم
چو از صبرم همه فرياد کردند
چنان باشد که من فرياد کردم
مرا استاد صبر است و از اين رو
خلاف مذهب استاد کردم
جهاني که نشد آباد هرگز
به ويران کردنش آباد کردم
در اين تيزاب که چون برگ کاه است
به مشتي گل در او بنياد کردم
فراموشم مکن يا رب ز رحمت
اگر غير تو را من ياد کردم